خود مادر پنداری

ساخت وبلاگ
خانم جریمی گفت: به چی داری میخندی؟  گفتم: قبلنا فکر میکردم دنیا از رو قبیله ها تقسیم میشه. قبیلهی سیاها و قبیله ی سفیدا. قبیله ی سرخ پوستا و قبیله ی سفید پوستا. ولی حالا میفهمم درست نیس. دنیا فقط به دو تا قبیله تقسیم میشه: قبیله ی آدمایی که بیشعورن  و قبیله ی آدمایی که بی شعور نیستن. از کلاس رفتم بیرون.توی دلم دوست داشتم بزنم زیر آواز و بزن و بکوب کنم... +اسم کتاب همون عنوانه پستمه نوشته ی شرمن الکسی و با ترجمه ی رضی هیرمندی از نظر من عالی بود:/ واقعا عالی بود هیچی نمیگم فقط بخونینش خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست, وقت,خاطرات صد در صد واقعي يك سرخپوست, وقت,خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست, وقت دانلود, نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 185 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

1.یک جورهایی اروم و قرار ندارم ، همش یک چیزی ته وجودم وول میخوره میگه هنوز نباید بخوابی هنوز یه کاری برا انجام دادن هست. ولی هر چی کتاب میخونم یا فیلم میبینم یا به کارهام میرسم انگار قرار نیست این چیزه که تو وجودم که همش باهام حرف میزنه، خفه شه:/  2.از یه طرف هم مجبور شدم تخت دو نفره ی  بزرگه مناسب قلت خورنمو با خواهرزادم سهیم بشم:/چیز وحشتناکیه :|  3.تاحال واقعا به معنی اینکه عشق با دوست داشتن چه تفاوتی داره فکر کردین؟ ینی منظورم اینه ما هممون کلی رویا برا خودمون بافتیم کلی در مورد عشق و دوست داشتن چیز خوندیم و کلی از آدمای بزرگ حرف در موردش بلدیم ، ولی گمونم خیلی باید بگزره که آدم واقعا یاد بگیره این تفاوت بین دو حس رو . خودمم مطمعن نیستم ولی یه جورایی گمونم درکش کردم. تجربش کردم.عشق واقعا نابه ولی دوست داشتن یه جورای خاصی شریفه:) و مث یه آدم سر بزیر و مودب همیشه منتظر بوده تا نوبتش بشه.  4.خب مطمعنم خیلیا پیرمرد و دریا رو خوندن . باید اعتراف کنم بنده تا همین امشب چشمام راضی نمیشد بخونتش:دی  نه اینکه بدم بیادا فقط همیشه نسبت به کتابایی که مطمعنم خیلی خوبن تنبلی دارم هی برا خوندنشون ز خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 163 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

من هم بلدم قلمبه سلمبه بنویسم و تریپ روشنفکری بردارم و  حرف های فلسفی بزنم:| اما من ساده نویسی را دوس دارم  اینکه همیشه یک دختر ساده لوح نه چندان مطلع  باشم را دوس دارم اینکه یک دختر روستایی ساده که قسمت کوچکی از حس و ذهنش را اینجا پهن کرده  باشم خوشم می اید  یادمان باشد بعضی ها همیشه همه چیز را بروز نمیدهند نه حتی جایی که میتوانند راحت همه چیز را بیرون بریزند من از همان دسته ادم هام . همیشه چیز های زیادی برای نگفتن دارم ولی این به معنای سفیه و ابله بودنم نیست . چند باری بهم ایراد گرفتند: برو غلط املایی هایت را درست کن بعد بنویس. گرچه برایم چندان اهمیتی ندارد که این دسته از ادم ها در موردم چطور فکر میکنند ، ولی ولی! دوس دارم بگویم که من اگر به قولی غلط املایی دارم! عمدا این کار را میکنم! میتوانید بگزارید به حساب تنبلیم ولی در واقع برای من فرقی ندارد وقتی میخواهم یک چیزی را بگویم با کدام ط باشد مثلا . یکم عصبانیم :| خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 173 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

کاغذ هایم را در آوردم...لبه های بعضی هاشان تا شده بود بعضی هاشان جمع شده بود مثل یک تاول ک تازه خشک شده باشد ، زردی گوشه هایشان در چشمم میماند ، همه  آنها یادگاری آن سیلی بودند که خانه ام را با زندگی ام یکجا شست و برد.برگشتم به عقب ،مثل فیلم های سیاه سفید صبح روزی که چشم باز کردم و همه جا خیس بود اتاق ،حال،آشپزخانه، تو...من.همسایه ها در میزدند و من هر چه تو را تکان میدادم بیدار نمیشدی .بیدار نمیشدی . بیدار نمیشدی...آه نه اینکه بمیری!نه !(به گوشه های زرد کاغذ ها لبخند میزدم کاش حداقل طوری ات شده بود!)همسایه ها در میزدند و وحشت ذره ذره مرا میبلعید با زندگی ام چ کنم،با تو چه کنم که این گوشه ی زندگی ام بیدار نمیشدی !آمده بودی نجاتم دهی آمده بودی آرامشم باشی نه وحشتم ،تو نفهمیدی ،اما یک تکه از علاقه ام ،یک تکه از وجودم آن صبح غرق شد آن تکه که دلم برایش تنگ میشود...پا شدم در را باز کردم ،نگذاشتم کسی تو را ببیند مبادا بدانند و این ننگ بر دامانم بماند که پشت و پناهم بیدار نمیشود که کمکم کند ،گفتم تنهایم گفتم خودم از پسش بر میآیم گفتم چیزی نشده مبادا بغض پشت پلکهایم فرو بریزد ... تو نفهمیدی من خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 175 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

مینشینیم پشت میز همیشگی, فضای کافه برایمان بوی کهنگی میدهد همان لامپ های شکل فنجان قهوه ک بالای سرمان آویزان است و همان میز های چوبی که صد ها عکس را پشتشان خاطره کرده بودیم. نگاهت میکنم و برایم از آن لبخند های دندان نمایت میزنی ,میخندم و لپت را میکشم و تو مثل همیشه به من میگویی"جون جون":) با دل و جان, بعد آه میکشی ,مثل تمام وقت هایی ک آه میکشی و نگاهت سر در گم میشود و من میدانم صد تا حرف نگفته داری ک باید به زور از توی حلقت بکشم بیرون, دل کوچکت..(اینجا را نمیدانم چه بنویسم , زلال از محبت؟پر از عشق؟مملو از خوبی؟تو یک جور هایی همه ی اینهایی و هیچکدامی , یک جور خاصی فقط مخصوص خودت)همه ی اینها سی ثانیه بیشتر دوام نمیاورد و تو دو باره میخندی و میخواهی برایم "لیلا"را بگذاری و بشکن های ریز بزنی و قسمت های مهم آهنگ را با جملات نا مربوط پر کنی:)) بعد سر هر جمله ات اول فعل بیاوری بعد کلمه را و همه را به اشتباه بیندازی و کلمه های جدید اختراع کنی(مثلا گفتن بستنی ممنوع است فقط"فیقی":دی) بعد سیگارت را از کیفت در بیاوری و بگویی میکشی؟ و فقط وقتی میگویی "خودت خنگی"من میدانم که یک خنگ بازی اساسی در آور خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : مهری ماه سلطان,مهری ماه,مهری ماه در حریم سلطان, نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 181 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

 از اونجایی که من خیلی تنبلم وقتی رفتم و این پست بازی وبلاگی هولدن خان رو خوندم یکی بود یکی نبود میکردم که بنویسمش یااا نه! اماااا وقتی جیررک جان عزیزم منو بطور رسمی دعوت میکنههه!(دقت کنین ذوق مرگما:دی) به خودم قول دادم که بنویسمش خب اول بریم سراغه.... 1-فیلما: آخرین فیلمی که دیدم "جوی"بود که بسی هم لذت بردم یکی مونده به اخر و همین دیروز رفتم سینما دیدم"بارکد" من منتقد فیلم و این حرفا نیستم ولی ازش خوشم اومد یه زره اخر فیلم بگی نگی خوب اببندی نشده بود ولی یه طنز خیلی خوب داشت و خیلی ریلکس شرایط امروز مارو 'جوونا'رو یجورایی نشون میداد .  یه قدم عقب تر فیلم "مردکای "با بازی جانی دپ رو دیدم از اونجایی که من عاشق جانی دپم نتیجه میگیرم همه ی فیلماشم عالیه:)) پس حتمن این یکیو ببینین تا از دستتون نرفته. انیمیشن: میتونم تا پس فردا براتون انیمیشن معرفی کنم:)) خیلی بیشتر از این که فیلم ببینم انیمیشن میبینم:)) از همین راس هرم که بیام پایین توی زمینه ی انیمیشن دو بعدی خدای من هایائو میازاکیه همه ی کاراش یجورایی یه رگه ی عجیبی از خارق العادگی برای من داره از"قلعه ی متحرک هاول" "شهر اشباح" "پونیو" خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 190 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

صبح زود پاشدم , مثل تو , مثل همان وقتها که میرفتی سر کار , سفره را پهن کردم چایی را گذاشتم , نان را ...بعد یادم افتاد صبح که مرا بیدار میکردی تو برایم صبحانه حاضر میکردی تو برایم از فلسفه و موسیقی حرف میزدی بعد نان از گلویم پایین نرفت .چایی هم , بابایی گمانم دیگر از گلویم هیچ چیز پایین نرود, میدانی تنگ شده این گلوی لعنتیم , بابا جانم بیا دوباره بغلم کن و بگو دختر قشنگم . بیا برایم دو باره ویولون بزن بابایی . بیا قول میدم مرغ سحر را انقدر فالش بخوانم تا از خنده روده پر شوی و بهم بگویی استعداد ندارم .برگرد بابایی نتوانستم بغلت کنم . بیا لاقل با اخرین دخترت خداحافظی کن . ببین نزاشتند تو را ببینم . بابا بیا به بی عقلی هایم بخند , لعنتی من بی تو از همه چیز این دنیا میترسم.تو بگو من بدون تو چکار کنم؟ ها؟  + بابایی ام را 20 روز پیش توی همین خانه از دست دادم .این زخم ک هیچوقت خوب نمیشود, میشود؟  خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

از همین اول بگم که ، فردا تولدمه ، هیچ احساس خیلی خاصی هم ندارم ،ینی یک کوچولو ناراحتم که دارم پیرتر میشم ولی خب نه اونقدا که!!! دوران نقاهت دوری از پدر رو هم گذروندم ، یک جورهایی باهاش کنار اومدم. الان عکسشو قاب کردم گذاشتم بالای آینه و هر روز بهش لبخند میزنم براش حرف میزنم  میرقصم یا میخندم ، خیلی دلم براش تنگ میشه طبیعیه ، برای دستاش برای بغل کردنش حرف زدنش همه چیش.. ولی خب دیگه واقعا هیچ کاری از دستم بر نمیاد.  همه این اتفاقا این چند ماهه.. ینی رفتن بابا و برگشتن یکی دیگه:| اصلن جایگزینی خوبی نبود خدا جان:| خلاصه ک من راضی نبودم.:| آها داشتم میگفتم همه اینا باعث شد من به مرور سعی کنم دوباره برگردم و آدم بشم دوباره شروع کنم به درس خوندن . دوباره باشگاه برم . دوباره با بهروز حرف بزنم . مرحل ترمیم بافت گیاهی رو دیدین؟ دارم دوباره پوست میندازم. بعضی وقتا هم فک میکنم به همین سادگی؟ حتی اروم تر از قبل؟ زمان هم درد شده هم درمون . به یگک جمله ای هم شدیدا ایمان آوردم" فقط یه راند دیگه.."  جمله ایه که هر دفه دارم تو مشکل خفه میشم به خودم میگم. یه عالمه راند دیگه هممون داریم گمونم..راند های ت خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 166 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

آیا میدانستید کاشی فراورده ای سرامیکیست که در درجه حرارت کافی به حالت نیمه شیشه ای در آمده؟ آیا میدانستید کاشی هفت رنگ از ابداعات دوره ی صفوی است؟ اصن آیا میدانید کاشی هفت رنگ چیست؟ نمدانید؟ من هم به شما نمیگویم:دی آیا میدانید کسی که مدام از این چیزها در مخش فرو میکند عاقبت مخش گوزیده و قاط میزند؟:دی آیا میدانید ک من الان قاطی کردم که کدام کاشی مربوط به کدام دوره و بالعکس است؟:)) پ.ن:یه عالمه خشت کاشی(خشت گلی )مربع مربع رو کنار هم مثه صفه شطرنج تصور کنین خب؟ همه این ها کنار هم روشون نقاشی میشه مث تیکه های پازل اما با لعاب های رنگی! جوری که تیکه ها مکمل هم باشن . بهش میگن کاشی هفت رنگ چون یه عالمه رنگ توش بوده :)) به همین سادگی بهمین خوشمزگی. خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04

دو سه روزی هست که نقل مکان موقتی را ب خانه خواهر گرامی انجام داده اممم تا خواهرانه دختر خاله انه  دو سه روزی دور هم باشیم  و حظور بهم رسانیم و این حرفا:)) حالا هی دو سه روزی هست که عین میرزا بنویس  مدام توی ذهنم یادداشت میکنم : 'من به بچم اینا رو یاد میدم' ' من با بچم اینطوری رفتار میکنم' 'من بچم و این کلاس میفرستم' 'من با بچم اینجوری حرف میزنم' و یه عالمه از این منم منما:دی حالا علت در کجا یافت میشه؟ علت را در خواهر زاده گرامی میتوان یافت که مثل چیز ب بنده چسبیده است و با صبر و تحمل تمام مدامن سعی میکنم بهش نپرم و مدام ب خودم یاد اوری میکنم تو سن حساسیه آدم باش:/ شما هم برای بچه ی نداشتتون برنامه ریزی میکنین؟  برای حرکاتش؟لبخنداش؟ رفتاراش افکارش؟ از وقتی اینجوری میخم ب بچم!گیر کردم، مدام جمله هایی که توی کتاب پیامبر از جبران خلیل جبران جلوی چشم وا میره که میگفت بچه از وقتی به دنیا میاد دیگه مال تو نیست مال خودشه باید نفس بکشه و بهش اجازه بدی رفتار و افکار خودشو داشته باشه تو صاحبش نیستی، ی جورایی این مظمون حرفش بود یادمه اونموقع خیلی روم تاثیر گذاشت ، حالا ک دوباره فکر میکنم بیشتر تر خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 160 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04